بزرگترین جشن ملی ایران در ادبیات پارسی گاه به نام «جشن
فروردین» خوانده میشود، و گاه «جشن
بهار» یا و بیشتر به نام «نوروز» معروف است.
این جشن در اصل یکی از دو جشن سال آریائی بود: آریائیان در
اعصار
باستانی دو فصل گرما و سرما داشتند. فصل گرما شامل بهار و
تابستان و فصل سرما شامل
پائیز و زمستان میشد. فصل سرما در اوستائی زیمه
Zima
و فصل گرما همه
Hama
خوانده
شده. در زمانی بسیار کهن فصل سرما شامل ده ماه و فصل گرما
شامل دو ماه بود، چنانکه
در وندیداد فرگرد اول بند 2 و 3 آمده، ولی بعدها در دو فصل
مزبور تغییری پدیدار گشت
چه تابستان دارای هفت ماه و زمستان پنج ماه گردید، چنانکه
این امر نیز در شرح
بندهای نامبرده از وندیداد مسطور است.
در هریک از این دو فصل جشنی برپا
میداشتند که هر دو آغاز سال نو به شمار میرفته: نخست
جشنی که به هنگام آغاز فصل
گرما ـ یعنی وقتی که گلهها را از آغلها به چمنهای سبز و
خرم میکشانیدند و از
دیدن چهرۀ دل آرای خورشید شاد و خرم میشدند ـ و دیگر در
آغاز فصل سرما که گله را
به آغل کشانیده توشۀ روزگار سرما را تهیه میدیدند.
نوروز و مهرگان
از یک طرف میبینیم که در عهد هند و اروپائی سال از اول
تابستان «انقلاب صیفی»
و با ماه تیر آغاز میشده و دلیل آن لغت (میذیایری) است که
اسم گاهنبار پنجم از شش
گاهنبار (جشن) سال است. این جشن در حوالی «انقلاب شتوی»
برپا میشده و معنای لغوی
آن «نیمۀ سال» است. از بیان بندهشن پهلوی چنین بر میآید
که (میذیایری) در اصل در
حوالی انقلاب شتوی (اول جدی) و بنابراین اول سال در حوالی
انقلاب صیفی (اول سرطان)
و مطابق (میذیایری شم) بوده است.
از سوی دیگر در مییابیم که در زمانی سال
با اول تابستان شروع میشد ولی نه با تیرماه، بلکه با
فروردین ماه ـ بیرونی، اول
سال ایرانیان را در فروردین و در انقلاب صیفی میداند و
اعیاد خوارزمی نیز مؤید این
مدعا است. مسعودی در التنبیه و الاشراف گوید: «آغاز سال
ایرانیان در اول تابستان و
مهرگان در آغاز فصل زمستان بوده است.» در نوروزنامه منسوب
به خیام آمده.: «فروردین
آن روز ]سی سال گذشته از پادشاهی گشتاسب که زردشت بیرون
آمد[ آفتاب به اول سرطان
قرار کرد و جشن کرد.» در کتاب التاج منسوب به جاحظ آمده:
«نوروز و مهرگان دو فصل
سال هستند: مهرگان دخول زمستان و فصل سرما است و نوروز اذن
دخول فصل گرما است»
هنگام جشن
این جشن در عهد قدیم،
یعنی به هنگام تدوین بخش کهن اوستا نیز در آغاز برج حمل
یعنی اول بهار برپا میشده
ـ مطابق حدس بعضی از خاورشناسان در عهد داریوش اول و اواخر
پادشاهی او
(در حدود 505قم)، در هنگامی که تقویم اوستائی یعنی سال
فروردین تا اسفندارمذ بجای
تقویم باستانی و سالی که ماههای آن «باگایادی» و
«گرماپادا» و غیره بود و از اوایل
پائیز شروع میشد، رسماً در کشور ایران پذیرفته شد، ترتیب
کبیسۀ سال معمولی به هم
خورد و فقط در سال مذهبی و برای امور دینی و روحانی کبیسه
را مراعات میکردند ولی
از آن زمان به بعد سال رسمی ناقص و غیرثابت شده است ـ برخی
دیگر از اندیشمندان
برآنند که این ترتیب در زمان داریوش دوم (یعنی در سال
411ق.م) به عمل آمده است.
چنانکه از تواریخ بر میآید، در عهد ساسانیان نوروز ـ یعنی
روز اول سال
ایرانی و نخستین روز فروردین ماه در اول فصل بهار نبود
بلکه مانند عید فطر و عید
اضحی در میان مسلمانان، آن هم در فصول میگشت.
در سال یازدهم هجرت که مبدأ
تاریخ یزدگردی و مصادف با جلوس یزدگرد پسر شهریار آخرین
شاهنشاه ساسانی است، نوروز
در شانزدهم حزیران رومی (ژوئن فرنگی) یعنی نزدیک به اول
تابستان بود و از آن تاریخ
به این طرف به تدریج هر چهار سال یک روز عقبتر ماند، تا
در حدود سال 392 هجری،
نوروز به اول حمل رسید ـ در سال 467 هجری نوروز در بیست و
سوم برج حوت یعنی هفده
روز به پایان زمستان مانده واقع بود ـ در این هنگام
جلالالدین ملکشاه سلجوقی (465-485) ترتیب تقویم جدید
جلالی را بنا نهاد و نوروز را در روز اول بهار که موقع
نجومی تحویل آفتاب به برج حمل است ـ قرار داده و ثابت
نگاهداشت. بدین طریق که قرار
شد در هر چهار سال یک بار سال را به 366 روز بشمرند و پس
از تکرار این عمل هفت بار
یعنی پس از هفت مرتبه چهار سال (یا 28 سال) بار هشتم به
جای اینکه سال چهارم را 366
روز حساب کنند با سال پنجم (یعنی درواقع با سال سی و سوم
از آغاز حمل) این معامله
را بکنندو بدین ترتیب روی هم رفته سال جلالی نزدیکترین
سالهای دنیا به سال
خورشیدی حقیقی که 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 46 ثانیه
است میشود.
جشن فروردین و فروردگان
فروردین از ریشه فرور و فرورد است که
از یک واژۀ پارسی باستان به ما رسیده: در سنگ نبشتۀ بهستان
(بیستون) داریوش بزرگ
یکی از هماوردان خود را به نام فراورتی
Faravarti
یاد کرده. دومین پادشاه ماد نیز
فرودتی نام داشته و پدر دیاکو سردودمان پادشاهان ماد هم که
در 713ق.م به تخت شاهی
جلوس کرد همین نام را داشته، فرودتی با واژۀ اوستائی فروشی
Farvashi
و پهلوی فروهر
Farvahr
برابر است. در اوستا فروشی یکی از نیروهای نهانی است که پس
از درگذشت آدمی
با روان و دین از تن جدا گشته به سوی جهان مینوی گراید.
هیأت واژۀ (فروردین) از
هیأت اوستائی در حالت اضافه در جمع مؤنث اتخاذ شده، چه در
اوستا این ترکیب همیشه با
واژۀ اشاون
ashâvan
آمده به معنی فرودهای پاکان، فروهرهای نیرومند پارسیان ـ
بنابراین در کلمۀ فارسی (فروردین) مضافالیه آنکه (پاکان)
باشد افتاده است.
اما فروردگان مرکب است از همان فرورد و گان پسوند نسبت و
اتصاف. این لغت به
جشن ویژۀ ارواح در گذشتگان اطلاق میشده و آن هنگام نزول
فروهران است از آسمان برای
دیدن بازماندگان. نظیر آن در دیگر ادیان کهن و نو نیز دیده
میشود و آن را (عید
اموات) گویند. در نزد هندوان ستایش نیاکان پیتارا
(Pitara)
شباهتی به این جشن
ایرانی دارد ـ رومیان نیز ارواح مردگان را به نام
Manes
خدایانی به تصور درآورده
فدیه نثار آنان میکردند و معتقد بودند پس از آنکه تن به
خاک سپرده شد، روان به
مقامی ارجمند خواهد رسید، از اینرو در گورستانها، در ماه
فوریه جشنی برای مردگان
برپا میکردند و فدیه میدادند. بعضی مدت جشن فروردگان را
پنج روز و برخی ده روز
دانستهاند. این عید که اکنون پارسیان هند آن را «مقتات»
مینامند در ایران به نام
فروردگان و فروردیگان و معرب آنها فروردجان و فروردیجان از
لغات پهلوی فردگان و
پردگان و پردجان و به اصطلاح ادبی فروردکان نامیده شده و
ریشۀ آنها از لغت اوستائی
فرورتی و فروشی است که در بالا گذشت.
بنابر مشهور، این عید ده روز بوده که
در اصل عبارت بوده است از پنج روز آخر ماه دوازدهم با پنج
روز الحاقی اندر گاه و در
اواخر عهد ساسانیان و همچنین نزد اغلب زرتشتیان قرون
نخستین اسلام پنج روز آخر ماه
آبان با پنج روز اندرگاه که پس از آخر آبان میآمده است.
از خود اوستا مستفاد
میشود که این عید از زمان قدیم ده روز بوده است چه در
«یشت 13 بند 49» مدت نزول
ارواح را ده روز میشمارد ولی معذلک ممکن و بلکه محتمل است
هنگامی که خمسۀ مسترقه
در جلو دی ماه بوده پنج روز پایان اسفندارمذ، یعنی از 26
تا 30 آن ماه عید بازگشت
ارواح به منازل خودشان بوده است و چون خمسه را بعدها به
آخر اسفندارمذ نقل کردند
بعضی چون فروردگان را در واقع آخرین پنج روز قبل از
فروردین میدانستند همان خمسه
را فروردگان شمردند و برخی دیگر بنابر همان سنت جاری قدیم
پنج روز آخر اسفندارمز را
فروردگان گرفتند و عاقبت چنانکه بیرونی نوشته: «از آنجا
که این ایام در آئین مذهبی
اهمیت بسیار داشته و از زرتشتیان نمیبایست فوت شود عمل به
احتیاط کردند و هر دو
پنج روز یعنی همۀ ده روز را جشن گرفتند».
فروردگان که در پایان سال گرفته
میشد ظاهراً در واقع روزهای عزا و ماتم بوده نه جشن شادی،
چنانکه بیرونی راجع به
همین روزهای آخر سال نزد سغدیان گوید: «در آخر ماه دوازدهم
(خشوم) اهل سغد برای
اموات قدیم خود گریه و نوحهسرائی کنند چهرههای خود را
بخراشند و برای مردگان
خوردنیها و آشامیدنیها گذارند و ظاهراً به همین جهت جشن
نوروز که پس از آن میآید
روز شادی بزرگ بوده (علاوه بر آنکه جشن آغاز سال محسوب
میشده)».
کلمۀ جشن
هم که در این اصطلاح به کار رفته با (یشتن) پهلوی و (یزشن)
پازند و (یسنا) و (یشت)
اوستائی از یک ریشه و به معنی نیایش و ستایش و مجازاً برپا
داشتن آئین و رسوم و
تشریفات (اعم از سوگ و سور) است.
در داستانهای ملی
فردوسی که
بدون شک مواد شاهنامۀ خود را معالواسطه از خداینامک و
دیگر کتب و رسایل پهلوی
اتخاذ کرده، اندر پادشاهی جمشید گوید:
چو آن کارهای وی آمد به جای |
|
ز جـای
مهــی بر تر آورد پــای |
به فر کیانی یـکی سخت ساخت |
|
چه مایه بدو گوهر اندر
نشناخت |
که چون خواستی دیـو برداشتی |
|
ز هامون به گـردون برافراشـتی |
چو
خورشیــد تابـان میـان هوا |
|
نشستـــه برو شـــتاه فرمــانروا |
جهان انجمـن شد بر تخت
اوی |
|
از آن بر شـــده فــرۀ بخت اوی |
به جمشیـد بر، گوهر افشـاندند |
|
مر آن روز
را روز نو خــواندنـد |
سر سال نو، هــرمز فروردیــن |
|
برآسـود از رنج تن، دل ز
کیــن |
به نوروز نــو، شاه گیتــی فروز |
|
بر آن تخت بنشسـت فیروز روز |
بزرگان
به شــادی بیاراستنـــد |
|
می و رود و رامشگران خواستـند |
چنین جشن فرخ از آن
روزگار |
|
بمانده از آن خسروان یادگــــار |
وجه تسمیه
از همین
داستانی که بیرونی آن را نقل کرده نیک بر میآید که نوروز
را به معنی «روز نو و
تازه» یعنی روزی که سال نو بدان آغاز گردد، میدانستند.
ابوریحان در التفهیم نوشته:
«از رسمهای پارسیان نوروز چیست؟ نخستین روز است از
فروردین ماه، و از این جهت
روز نو نام کردند، زیرا که پیشانی سال نو است»
برخی نوشتهاند سبب آنکه
این روز را نوروز خواندند آن بود که صابیان در روزگار
طهمورث پدید آمدند و چون
جمشید با پادشاهی رسید دین را تازه کرد و چون نوروز روز
نوین بود آن را جشن گرفتند
و نیز گفتهاند: جم در شهرها میگردید و چون خواست به
آذربایجان اندر شود بر تختی
از زر نشست و مردم به دوش میبردند و چون فروغ خورشید برو
تابید و مردم او را
بدیدند، وی را بزرگ داشته بدان شادی کردند و آن روز را جشن
گرفتند و آن روز میان
مردم آئین شد که به یکدیگر شکر دادند.
حسین بن عمرو الرستمی که از سرداران
مأموران بود از مؤبدان مؤبد خراسان سبب پیدایش نوروز و
مهرگان را پرسید و او علت
ایجاد نوروز را چنین شرح داد که در بطیخه وبائی پدیدار گشت
و ساکنان آن به ناگزیر
فرار اختیار کردند ولی مرگ برایشان مستولی شد و همگی
بمردند، و چون نخستین روز فرا
رسید خداوند بارانی برایشان بارید و آنان را زنده کرد و
ایشان به مساکن خود
بازگشتند. پس پادشاه آن زمان گفت که: «این نوروز است» یعنی
روز نوین میباشد و در
نتیجه این روز بدان نامیده شد و مردم آن را مبارک شمرده
عید گرفتند.
و نیز
گفتهاند: «چون اهریمن برکت را از روی زمین زایل کرد و باد
را از وزش انداخت تا
درختان خشک شوند و نزدیک بود که عالم کون دچار فساد گردد
پس جمشید به امر خداوند و
ارشاد او به ناحیۀ جنوبی رفت و قصد مقام ابلیس و یاران وی
کرد، در آنجا مدتی بماند
تا این غائله رفع شد. پس مردم به اعتدال و برکت و فراوانی
برگشتند و از بلا نجات
یافتند و در این هنگام جم به دنیا بازگشت و در این روز
مانند آفتاب طلوع کرد و نور
از او ساطع شد چه او مثل خورشید نورانی بوده است و از این
روی مردم از دو افتاب
تعجب کردند و آنچه چوب خشک بود سبز شد پس مردم گفتند: روز
نو»
ابن البخی در
فارسنامه نوشته: «پس {جمشید} بفرمود تا جملۀ ملوک و اصحاب
اطراف و مردم جهان به
اصطخر حاضر شوند چه جمشید در سرای نو بر تخت خواهد نشستن و
جشن ساختن. و همگان بر
این میعاد آنجا حاضر شدند؛ و طالع نگاه داشت و ان ساعت که
شمس به درجۀ اعتدال ربیعی
رسید وقت سال گردش، در آن سرای به تخت نشست و تاج بر سر
نهاد و همۀ بزرگان جهان در
پیش او بایستادند و جمشید گفت: بر سبیل خطبه که ایزد تعالی
ارج و بهاء ما تمام
گردانید و تأیید ارزانی داشت و در مقابله این نعمتها بر
خویشتن واجب گردانیدیم که
با رعایا عدل و نیکوئی فرمائیم ـ چون این سخنان بگفت همگان
او را دعای خیر گفتند و
شادیها کردند و آن روز جشن ساخت و نوروز نام نهاد و آن
سال باز نوروز آئین شد ـ و
آن روز هرمز از ماه فروردین بود و در آن روز بسیار خیرات
فرمود و یک هفته متواتر به
نشاط و خرمی مشغول بودند.» شکی نیست که همۀ این گفتارها
افسانهآمیز است ولی از
تواتر این اخبار وجه تسمیۀ نوروز و همچنین قدمت (انتساب آن
به اعصار آریائی پیش از
ظهور زرتشت) آشکار میگردد.
روزهای نوروز عامه و خاصه
جشن
نوروز فقط در روز اول فروردین ماه برپا نمیشده بلکه چندین
روز دوام مییافته.
ابوریجان در التفهیم، پس از ذکر نخستین روز فروردین،
نوشته:
«و آنچه از پس
او است پنج روز همه جشنها است و ششم فروردین ماه «نوروز
بزرگ» است زیرا که خسروان
بدان پنج روز حقهای حشم و کروهان بگزاردندی و حاجتها روا
کردندی: آنگاه بدین روز
ششم خلوت کردندی خاصگان را و اعتقاد پارسیان اندر نوروز
نخستین است که اول روزی است
از فرنامه و بدو فلک آغاز گردیدن» شهمردان رازی در روضة
المنجمین نوشته:
«نوروز بزرگ ـ آنچه معروف است آن دانند که خسروان چون
نوروز بودی بر تخت
نشسستندی و پنج روز رسم بودی که حاجت مردم روا کردندی و
عطاهای فراوان دادندی، و
چون این پنج روز به گذشتی به لهو کردن و باده خوردن مشغول
شدندی پس از این روز از
این سبب بزرگ کردندی و گفتهاند که آن روزی است که جمشید
مردم را بشارت دادی به
بیمرگی و تندرستی و آمرزندگی و گویند که هم اندر این روز
بود که کیومرث... دیو را
بکشت و بسیار گونه گفتهاند لکن چون درستی آن ندانم بدین
اختصار شد»
برخی
در ضمن رسوم درباری، مدت این جشن را یک ماه دانستهاند و
گروهی پنج روز اول را
نوروز عامه و بقیه را نوروز خاصه نامیدهاند. بدیهی است که
اگر فیالمثل در دربار
شاهنشاهان ساسانی یک ماه جشن برپا میشده، این امر مستلزم
آن نبود که همۀ مردم یک
ماه تمام را جشن بگیرند بلکه در پنج روز اول همگی جشن برپا
میکردند. نوروز خاصه را
«نوروز بزرگ» و «جشن بزرگ» و «نوروز ملک» هم خواندهاند.
در پنج روز اول
فروردین حقهای حشم و لشکر را میگزاردند. و حاجت آنان روا
میکردند و چون نوروز
بزرگ میرسد زندانیان را آزاد و مجرمان را عفو مینمودند و
به عشرت میپرداختند.
بنابر قول جاحظ در زمان جمشید و به گفتار ابوریحان بیرونی
پس از وی و به نظر محققان
معاصر به هنگام شاهنشاهی ساسانیان، فروردین ماه به شش بخش
تقسیم میشده که پنج روز
اولی را شاهنشاه به اشراف و پنج روز دوم را به بخشش اموال
و دریافت هدیههای نوروز
و پنجۀ سوم را به خدم خود و چهارم را به خواص خویش و پنجم
را به لشکریان و ششم را
به رعایا اختصاص میداد.
نخستین پادشاهی که در دو قسمت نوروز عامه و خاصه
را به هم پیوست و همۀ ایام ما بین آن را جشن گرفت هرمز پسر
شاهپور بود.
نوروز در ایران پیش از اسلام
از آنچه گفته شد آشکار گردید که نوروز از مراسم بسیار کهن
ایرانیان آریائی
است. اگرچه در اوستا از نوروز نامی نیست ولی برخی از
کتابهای دینی پهلوی از نوروز
و مراسم ایرانیان باستان یاد کردهاند. در بندهشن بزرگ
آمده:
«زرتشت سه بار با هو و
Hvôv
نزدیک شد و هر بار نطفهای از او بر زمین افتاد و این
سه نطفه در تحت مراقبت ایزد آناهیته (Anahita)
ناهید ـ فرشته آب در ردیاچۀ کسوه
Kasava
نهاده شده. در آنجا کوهی است به نام «کوه خدا» که جایگاه
گروهی از پارسایان
است. هر سال در نوروز و مهرگان این مردم دختران خود را
برای آبتنی در دریاچۀ مزبور
میفرستند زیرا زرتشت بدانان گفته است که از دختران ایشان
اوشیدر
Oshidar
و اوشیدر
ماه
Oshidar-mâh
و سوشیان
Soshyan
(موعودان سهگانۀ مزدیسنا) به وجود خواهند آمد:
بطور کلی از مراسم نوروز در دربار شاهنشاهان هخامنشی و
اشکانی اطلاعات
دقیقی در دست نیست و به عکس از عصر ساسانی اطلاعات گرانبها
موجود است که خلاصۀ آنها
در ذیل نقل میشود:
در بامداد نوروز شاهنشاه جامهای که معمولاً از بُرد
یمانی بود بر تن میکرد و زینت بر خود استوار میفرمود و
به تنهائی در دربار حاضر
میشد و شخصی که قدم او را به فال نیک میگرفتند بر شاه
داخل میشد. در نورزنامه
آمده:
«آمدن موبد موبدان و نوروزی آوردن ـ آئین ملوک عجم از گاه
کیخسرو تا
به روزگار یزدجرد شهریار که آخر ملوک عجم بود چنان بوده
است که روز نوروز نخست کس
از مردمان بیگانه موبد موبدان پیشآمدی با جام زرین پر می،
و انگشتری، و درمی و
دیناری خسروانی، و یک دسته خوید سبز رسته، و شمشیری، و تیر
و کمان و دوات و قلم، و
اسپی، و غلامی خوبروی، و ستایش نمودی و نیایش کردی او را
به زبان پارسی به عبارت
ایشان، چون موبد موبدان از افرین بپرداختی، پس بزرگان دولت
درآمدندی و خدمتها پیش
آوردندی.
آفرین موبد موبدان به عبارت ایشان: شها به جشن فروردین به
ماه
فروردین آزادی گزین به روان و دین کیان سروش آورد ترا
دانائی و بینائی به کاردانی و
دیرزی و با خوی هژیر و شادباش بر تخت زرین و انوشه خور به
جام جمشید و رسم نیاکان
در همت بلند و نیکوکاری و ورزش داد و راستی نگاهدار سرت
سبز باد و جوانی چو خرید،
اسپت کامگار و پیروز و تیغت روشن و کاری به دشمن و بازت
گیرا {و} خجسته به شکار و
کارت راست چون تیر و هم کشوری بگیر و نو بر تخت با درم و
دینار، پیشت هنری و دانا
گرامی و درم خوار و سرایتآباد و زندگانی بسیار.
چون این بگفتی چاشنی کردی
و جام به ملک دادی، و خوید در دست دیگر نهادی و دینار و
درم درپیش تخت او بنهادی و
بدین آن خواستی که روز نو و سال نو هر چه بزرگان اولد
دیدار چشم بر آن افکنند تا
سال دیگر شادمان و خرم با آن چیزها در کامرانی بمانند، و
آن برایشان مبارک گردد. که
خرمی و آبادانی جهان در این چیزها است که پیش ملک آوردندی»
و این رسم در
عصر خلفای اسلام نیز ادامه یافت. مالیاتهای کشوری در
روزگار ساسانیان در نوروز
افتتاح میشد و یکی از جهات اصلاح تقویم و کبیسه قرار دادن
سالهای پارسی به توسط
المتوکل علی الله و المعتمد بالله همین امر بود.
در هریک از ایام نوروز،
پادشاه بازی سپید پرواز میداد و از چیزهائی که شاهنشاهان
در نوروز به خوردن آن
تبرک میجستند اندکی شیر تازه و خالص و پنیر نو بود و در
هر نوروزی برای پادشاه با
کوزهای آهنین یا سیمین آب برداشته میشد. در گردن این
کوزه قلادهای قرار میدادند
از یاقوتهای سبز که در زنجیری زرین گذشته و بر آن
مهرههای زیرجدین کشیده بودند.
این آب را دختران عذرا از زیر آسیابها برمیداشتند جاحظ
پس از این قول نوشته: «که
چون نوروز به شنبه میافتاد، پادشاه میفرمود که از رئیس
یهودیان چهار هزار درهم
بستانند و کسی سبب این کار را نمیدانست جز اینکه این رسم
بین ملوک جاری شده و
مانند جزیه گردیده بود.»
بیست و پنج روز پیش از نوروز در صحن دارالملک
دوازده ستون از خشت خام برپا میشد که بر ستونی گندم و بر
ستونی جو و بر ستونی برنج
و بر ستونی عدس و بر ستونی باقلی و بر ستونی کاجیله و بر
ستونی ارزن و بر ستونی ذرت
و بر ستونی لوبیا و بر ستونی نخود و بر ستونی کنجد و بر
ستونی ماش میکاشتند و
اینها را نمیچیدند مگر بغتا و ترنم و لهو. در ششمین روز
نوروز این حبوب را
میکندند و میمنت را در مجلس میپراکندند و تا روز مهر از
ماه فروردین (شانزدهم
فروردین) آن را جمع نمیکردند. این حبوب را باری تفأل
میکاشتند و گمان میکردند که
هریک از آنها که نیکوتر و باروتر شد محصولش در آن سال
فراوان خواهد بود و شاهنشاه
به نظر کردن در جو به ویژه تبرک میجست.
شاه در این روزها بار عام میداد و
ترتیب آن را به طرق گوناگون نوشتهاند: ابوریحان گوید که:
«آئین پادشاهان ساسان در
پنج روز اول فروردین (نوروز عامه) چنین بود که شاه به روز
اول نوروز ابتدا میکرد
عامه را از جلوس خویش برای ایشان و احساس بدانان
میآگاهیدند ـ در روز دوم برای
کسانی که از عامه رفیعتر بودند یعنی دهگانان و اهل
آتشکدهها جلوس میکرد ـ در روز
سوم از برای اسواران و مؤبدان بزرگ ـ و روز چهارم از برای
افراد خاندان و نزدیکان و
خاصان خود ـ در روز پنجم برای پسر و نزدیکان خویش و به
هریک از اینان، درخور رتبت
اکرام و انعام مینمود. و چون روز ششم فرا میرسید از اداء
حقوق مردم فارغ میشد و
از این پس نوروز از آن خود او بود و دیگر کس جز ندیمان و
اهل انس و شایستگان خلوت
به نزد او نمیتوانست برود ـ همچنین در ایام نوروز نواهایی
خاص در خدمت پادشاه
نواخته میشد که مختص همان ایام بود»
پادشاهان در نوروز کلیۀ مایحتاج
دفتری و لوازم دیگر سالیانۀ دربار را تهیه میکردند، از
قبیل کاغذ و پوستهایی که
در آنها رسایل نوشته میشد و آنچه که مهر کردنش از طرف
پادشاه لازم بود آخر آن کاغذ
مهر میشد و آنها را «اسپیدا نوشت» یا «اسپید نوشت»
مینامیدند. به قول مسعودی
خسروپرویز در یکی از اعیاد در حالی که سپاهیان با اعداد و
سلاح خود رده بسته و هزار
پیل با پیلبانان صف کشیده بودند برای سان دیدن آنان خارج
شده بود و ظاهراً این عید
همان نوروز بوده است.
پذیرایی شاه چنین بود که : در نوروز شاهنشاه رخت زیبا می
پوشید و گوهرهای گرانبها به آن می آویخت، با شکوه بسیار
برتخت می نشست. آنگاه جوانی که هم نام زیبا داشت و هم
گشاده و خندان، بار می خواست، شاه او را بار می داد برابر
شاه اما پشت پرده می ایستاد. شاه از او می پرسید : کیستی و
از کجا می آیی، با که آمدی، چه آوردی، به کجا می روی.
جوان پاسخ می داد : نامم خجسته است، از پیش دو فرخنده
آمده ام، سال نو و پیروزی آورده ام. پیش دو نیکبخت می روم.
برای شاهنشاه مژده ی تندرستی و شادکامی دارم. آنگاه شاه می
فرمود تا به در آید. او پرده را کنار می زد و چون فرشته ی
نیک بختی بر چهره ی شاه لبخند می زد. پس از آن ظرف سیمینی
در پیش شاه می نهادند که در آن چند گِرده ی نان گندم و جو
و ارزن و ذرت و نخود و عدس و برنج و کنجد و باقلا و لوبیا
گذاشته شده بود و نیز از جنس هر یک از آن نان ها هفت دانه
و نیز هفت شاخه از درختان بید، زیتون، به، انار، که نامشان
را فرخنده و نگاه کردن به آنها را خوشایند و باشگون می
دانستند می نهادند و بر آن شاخه ها می نوشتند : افزون،
افزاید، افزود، پرواز، فراخی، فرهی.
و نیز بر خوانی که آن طرف نهاده شده بود. شکر و سکه های
زرین و سیمین و دسته ای از گیاه اسپند می گذاشتند که
شاهنشاه همه را در دست می گرفت و آنگاه کسانی که در پیشگاه
او بودند، پایداری و نیکبختی او را با آوای بلند از اورمزد
می خواستند. موبد موبدان نخستین کسی بود که در نوروز به
شاه شادباش می گفت. در نوروزنامه منسوب به خیام، سخنان
موبد موبدان در هنگام روبروشدن با پادشاه چنین آمده است :
«شها به جشن فروردین، به ماه فروردین، آزادی گزین، یزدان و
دین کیان، سروش آورد تو را دانایی و بینایی و به کاردانی و
دیرزیوی و با خوی هژیر. و شادباش بر تخت زرین و انوشه خور
به جام جمشید. و رسم نیاکان در همت بلند و نیکوکاری و
ورزش، داد و راستی، نگاهدار، سرت سبز باد و جوانی چو خوید،
اسبت کامکار و پیروز، تیغت روشن و کاری به دشمن، بازت گیرا
و خجسته بشکار، کارت راست چون تیر، هم کشوری بگیری نو، بر
تخت با درم و دینار، پیشت هنری و دانا گرامی و درم خوار،
سرایت آباد، و زندگانی بسیار ...»
این نمونه ای از شیوه ی پادشاهان در برگزاری جشن نوروزی
بود. اما مردم نیز مراسمی ویژه ی خود داشتند و دارند یعنی
برگزاری نوروز چنین است که با گذشتن چند روز از اسفندماه
مردم سبزی می کارند و به گردگیری و پاکیزگی خانه یا
باصطلاح معمول به خانه تکانی می پردازند و هر کس متناسب با
توانایی خود آذوقه ی نوروزی خود را فراهم می کند و چنانکه
با خانه های پاکیزه و شسته و رفته، سبزه های خرم، رخت های
نو، چهره های شاد و خندان نوروز را پذیرا می شوند. در شب
عید هیچ خانه ای پیدا نمی شود که آتش بر بامش روشن نگردد و
دود از بخاریش بالا نرود. تا آنجا که اگر خانواده ای
عزیزترین کس خود را از دست بدهد، حق ندارد خاموش و بی فروغ
بماند، زیرا همسایگان گرد می آیند و بر بام او آتش می
افروزند و اجاقشان را روشن می کنند و خوراک گرم برایشان می
پزند و می کوشند تا آنان را وادارند که رخت های نو خود را
بپوشند. زیرا باور دارند که اگر در هنگام تحویل سال کسی با
قیافه ی گرفته و اندُهگین باشد تا پایان سال همچنان خواهد
بود و هر روز غمی مبارک بادش می آید.
یکی از 21 یشت ادبیات مزدیسنی، فروردین یشت است که بزرگ
ترین یشت اوستاست که ویژه ی فروهران است و از بزرگی و شکوه
و کارهای آنان سخن می دارد. در آیین مزدیسنی به پنج نیرو
در کالبد آدمی باور دارند که عبارتند از : جان، دین، بو
(دریافت = درک)، روان و فروشی یا فروهر.
فروهر که ماه فروردین ویژه ی آنست، نیرویی است که نگهداری
آدمی با اوست. این نیرو پیش از آفرینش انسان به گونه ی
فرشته ای آفریده شده و جاویدان است. ایرانیان باور داشتند
که فروهرها (که برابر است با آنچه امروز ما روح می دانیم)
پس از مرگ بالا می رود و در زمان های معینی باز می گردند
تا از دودمان خود آگاه شوند، به باور آنان پنجه دزدیده یا
«گهنبار همسپدم» هنگام فرود آمدن آنان است و دودمان ها
برای اینکه فروهر (روح) نیاکانشان شاد و خرم باشد و به
خوشی باز گردند، آن روزها را به خوشی برگزار می کنند و
آنها را جشن فروردین می گویند و این روزها همین نوروز است
که روز ششم آن بسیار گرانمایه است و حتی مردم گذشته از
پاکیزگی خانه و افرختن آتش و هلهله و شادی، خوراک های نیکو
می پزند و جام هایی از آن خوراک ها بر بام ها می گذارند تا
روح گذشتگانشان بدانند که فرزندان آنان در بیچارگی و
تنگدستی به سرنمی برند. بدین روی روان گذشتگان و هم
بازماندگان شاد و خرم است.
جای شک نیست که ملتی با چنین سنت هایی که زندگی و مردمی از
آن می زاید و می تراود جهان آباد آن روزگار را به زیر
فرمان داشتند و خود همواره شاد و پیروز و سرافراز می
بودند، با گذشت زمان و پیدایی اسلام، وضع رنگ دیگری به خود
گرفت. می رفت تا اجاق ها خاموش گردد و این رسم و آیین
ورجاوند و خدایی فراموش گردد، که بار دیگر ایرانیان بیدار
دل دریافتند که با از دست دادن این آیین ها و زخمه زدن به
این درخت کهن سال بیخ فرهنگ ایرانی خشک خواهد شد و با خشک
شدن درخت فرهنگ ایرانی نه تنها ایران از میان می رود، بلکه
جهان شناسنامه و پیشینه ی خود را از دست خواهد داد. بدین
رو با هر دستاویزی که بود خاکستر سرد اهریمنی را که در
چهره ی تابناک و سوزان آتش فرهنگ ایران زمین نشسته بود بر
کنار زدند و بار دیگر فروغ این آتش ورجاوند و نمردنی، دل
ها را گرم کرد و اهریمن سرما و یخزدگی را نابود ساخت. تا
آنجا که ایرانیان که خداوندان تازیان بودند و به انگیزه
های دینی (نه سپاهی) و بشوندهای سیاسی نه (برتری آیینی بر
آیین و شکست کشوری از کشوری) چهره های بیگانه را که
روزگاری غلامی و بندگی می کردند و رختی جز رخت بندگی
زیبنده ی آنان نبود بر گاه نشاندند و همین که دریافتند چه
خطر بزرگی پدید آمده و چه کار خطایی کرده اند و چه زخمه ی
جانکاهی بر پیکر ایران فرود آمده است به خطای خود پی بردند
و برای جبران آن دامن به کمر زدند و به تدارک پرداختند.
اگر زخمه های کاری و دلخراش بر پیکر ایران رسید، اما
نگذاشتند که آن آتش بمیرد. در همان دستگاه که خود بر اثر
اشتباه ساخته بودند رخنه کردند و آیین های دیرینه را بر
آنان هموار ساختند. همه چیز را دگرگون کردند. خیلفگان را
می آراستند تا تقلیدی از شاهنشاهان ساسانی کرده باشند یعنی
در هنگام نوروز آنان را با رخت های گرانبها و گوهرهای
درخشان می آراستند و بارعام برایشان فراهم می کردند و
شاعران تازی گوی نیز نوروز و مهرگان را تا حد ستایش در نظر
خلیفگان و وزیران جلوه می دادند
در بامداد نوروز مردم به یکدیگر آب میپاشیدند و این
رسم در سدههای نخستین اسلامی نیز رایج بوده ـ دیگر هدیه
دادن. شکر متداول بود ـ
نویسندگان اسلامی برای علت این دو امر افسانههایی چند نقل
کردهاند که از ذکر آنها
صرفنظر میشود.
همچنین در شب نوروز آتش بر میافروختند و این رسم تا عهد
عباسیان نیز (در بینالنهرین) ادامه یافت و نخستین کسی که
این رسم را نهاد هرمزد
شجاع پسر شاهپور پسر اردشیر بابکان است.
نوروز در عصر خلفا
دربارهای نخستین خلفای اسلام به نوروز اعتنائی نداشتند و
حتی هدایای این جشن را
به عنوان خراج سالیانه میپذیرفتند، ولی بعدها خلفای اموی
برای افزودن درآمد خود،
هدایای نوروز را از نو معمول داشتند و امیران ایشان برای
جلب منافع خود مردم را به
اهداء تحف دعوت میکردند ـ اندکی بعد این رسم نیز از طرف
خلفای مزبور به عنوان گران
آمدن اهداء تحف بر مردم منسوخ گردید ولی در تمام این مدت
ایرانیان مراسم جشن نوروز
را برپا میداشتند.
در نتیجه ظهور ابومسلم خراسانی و روی کار آمدن خلافت
عباسی و نفوذ برمکیان و دیگر وزرای ایرانی و تشکیل سلسلۀ
طاهریان، جشنهای ایران از
نو رونق یافتند. گویندگان دربارۀ آنها قصاید پرداختند و
نویسندگانی مانند حمزه بن
حسن اصفهانی مؤلف «اشعار السائره فی النیروز و المهرجان»
آنها را مدون ساختند.
نوروز در دربار عباسیان بسیاری از رسوم خویش را حفظ کرد و
از آن جمله اخذ
مالیات از مردم که در زمان ساسانیان معمول بود در این زمان
هم اجرا گردید و نوروز
معتضدی و متوکلی در اثر همین امر پیدا شد. تقدیم هدایا از
جانب بزرگان و امیران
اسلامی و دیگران به خدمت خلفا از مراسم عادی به شمار رفت
چنانکه خالدالمهلبی به
متوکل در نوروز جامۀ وشی زربفتی و گوی عنبری که بر آن
ریزههای گوهر بود و جوشنی
بلند و چوب بخوری به بلندی یک قامت و جامهای بغدادی هدیه
فرستاد. و نخستین کسی که
در زمان عباسیان هدیه فرستادن نزد خلفا را اهمیت داد
احمدبن یوسف از نویسندگان زمان
مأمون است که این شعر را با هدیهای گرانبها نزد وی
فرستاد:
هذا یوم جرت
فیه العادة |
|
بالطاف العبید للسادة |
از آن پس هدیۀ نوروز از
رسوم درباری گردید ـ نوشتن نامههای تبریک (به نظم و نظر)
نیز برای خلفا معمول بود:
حسن بن وهب به متوکل عباسی مکتوبی در تبریک جشن نوروز
نگاشت ـ مازنی این ابیات را
رد تبریک نوروز برای خلیفه فرستاد:
جَعَلت فداک لل نیروز حق |
|
فانت علی اعظم
منـه حقـا |
ولو اهدیت فیه جمیع ملکی |
|
لکان جلیله لـک مســدقـا |
فاهدیت
الثناء بنظم شــعر |
|
و کنت لذاک منی مستحقا |
این رسم ویژه
خلفا نبود بلکه مردم عهد عباسیان نیز بدان اقتفاء میکردند
چنانکه سعید بن حمید به
یکی از دوستان خویش نامهای در تبریک عید نگاشت و گفت من
چیز قابلی نداشتم تا به
رسم هدیه گسیل خدمت کنم، ناچار این مکتوب را جانشین آن
میسازم.
هم در عهد
عباسی ریختن آب و افروختن آتش در شب آن کماکان مجری بود.
طبری در حوادث سال 248
نویسد: در روز چهارشنبه سه شب از جمادیالاولی رفته مطابق
با شب یازدهم حزیران در
بازارهای بغداد از جانب خلیفه منادی ندا در داد که در شب
نوروز آتش نیفروزند و آب
نریزند و نیز در روز پنجم همین مذاکره شد ولی در هنگام
غروب روز جمعه در باب سعیدبن
تسکین محتسب بغداد که در جانب شرقی بغداد است ندا در دادند
که امیرالمؤمنین مردم را
در افروختن آتش و ریختن آب آزاد گردانیده است ـ پس عامه
این کار را به افراط
رسانیدند و از حد تجاوز کردند چنانکه آب را بر محتسبان
شهر بغداد فرو ریختند.
نوروز در آئین تشیع
محمدبن شاه مرتضی معروف به محسن فیض (1007-1091)
در رسالهای به فارسی، در وصف نوروز و سی روز ماه چنین
آورده:
«چنین روایت کرده معلی بن خنیس که در روز نوروز نزد منبع
حقایق و دقایق،
اما جعفر صادق علیهالسلام رفتم، فرمود آیا میدانی امروز
چه روز است؟ گفتم فدای تو
شوم روزی است که عجمان تعظیم آن مینمایند و هدیه به
یکدیگر میفرستند. فرمود به
خانه کعبه سوگند باعث آن تعظیم امری قدیم است، بیان میکنم
آن را برای تو تا بفهمی
ـ گفتم ای سید! من دانستن این را دوستتر دارم از آنکه
دوستان مردۀ من زنده شوند و
دشمنان من بمیرند ـ پس فرمود ای معلی! نوروز روزی است که
خدای تعالی عهدنامهای از
ارواح بندگان خود گرفته که او را بندگی نمایند و دیگری را
با او شریک نسازند و
ایمان بیاورند به فرستادهها و حجتهای او و «ائمه معصومین
صلوات الله علیهم
اجمعین»، اول روزی است که آفتاب طلوع کرده و بادی که
درختان را بارور میسازد
وزیده، و خرمی زمین آفریده شده، و روزی است که «کشتی نوح»
بر زمین قرار گرفته و
روزی است که خدای تعالی زنده گردانید جماعتی را که پس از
بیم مرگ از شهر و دیار خود
بیرون رفته بودند و چندین هزار کس بودند پس اولاً حق تعالی
حکم کرد ایشان را که
بمیرند، بعد از آن زنده گردانید، و روزی است که «جبرئیل
علیهالسلام» بر حضرت رسالت
صلیالله علیه و آله نازل شد به وحی، و روزی است که آن
حضرت بتهای کفار را شکست، و
روزی است که حضرت رسالت صلیالله علیه و آله امر فرمود
یاران خود را که با حضرت
«امیرالمؤمنین علیهالسلام» بیعت امارت نمایند، و روزی است
که آن حضرت امیرالمؤمنین
علیهالسلام را میان جنیان فرستاد که بیعت از ایشان بگیرد،
و روزی است که بار دوم
اهل اسلام با امیرالمؤمنین علیهالسلام بیعت کردند و روزی
است که آن حضرت در جنگ
نهروان فتح کرد و به قتل رسانید ذوالثدیه را که سر کرده آن
خوارج بود، و روزی است
که قائم آل محمد یعنی حضرت «صاحبالامر» ظاهر میشود، آن
حضرت بر دجال ظفر مییابد
و آن ملعون را در کناسه، که محلهای است در کوفه از گلو
میکشد، و هیچ نوروزی نیست
که ما توقع خاصی از غم نداشته باشیم زیرا که این به ما و
شیعیان نسبت دارد، عجمان
آن را حفظ کردهاند و شما ضایع کردهاید. دیگر فرمود یکی
از انبیاء سؤال از
پروردگار کرد که چگونه زنده گرداند آن جماعت را که از دیار
خود بیرون رفته و مرده
بودند؟ «پس وحی به آن نبی آمد که آب برایشان بریز در روز
نوروز که اول سال فارسیان
است، پس زنده شدند و سی هزار کس بودند، و از این جهت آب
ریختن در این روز سنت شده.»
صرف نظر از صحت و سقم این خبر، در کتب بزرگان شیعه به خصوص
در قرون متأخر
اخبار بسیار در فضیلت نیروز (نوروز) منقول است. از اینرو
است که تنها جشنی که از
زمان باستان تاکنون تقریباً بدون فوت برپا شده و هنوز هم
رسماً منعقد میگردد همان
نوروز است.
نوروز در اشعار پارسی
گویندگان ایرانی از دیرباز
تاکنون در وصف نوروز و جشن فروردین که همراه مواهب
گرانبهای طبیعت و هنگام تجدید
عهد نشاط و شادمانی است، داد سخن دادهاند و ما در ذیل به
برخی از لطایف اشعار
پارسی در این موضوع اشارت میکنیم:
نوروز فــراز آمــد و عیدش به اثــر بر |
|
نزد
یکدگر و هر دو زده یک بدگر بر |
نوروز جهـان پرور مانـــده ز دهاقــین |
|
دهقان جهان
دیدهاش پرورده ببــر بر |
آن زیور شاهانه که خورشید برو بست |
|
آورد همی خواهــد
بستن به شجـر بر |
و هم او در قصیدۀ دیگر چنین گوید:
نوروز
بزرگ آمد آرایش علم |
|
میراث به نزدیک ملوک عجم از جم... |
فرخی
ترجیعبند مشهوری در وصف نوروز دارد که بند اول آن چنین
است:
ز باغ ای
باغبـــان ما را همی بوی بهـــار آیــد |
|
کلید باغ مـــــا را ده که فردامان به کـــار
آید |
کلید بـــاغ را فــتردا هـــزاران خواستــار
آید |
|
تو لختی صبر کن چندان که قمری
بر چنار آید |
چو انـدر باغ تو بلبــــل به دیـــدار بهـــار
آید |
|
ترا مهمان ناخوانده
بـــه روزی صد هزار آیــد |
کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شـمار آید |
|
چناندانی
که هرکس را همی زو بوی یــار آید |
بهار امســال پنــــدار همی خوشتر ز پــار آید |
|
وزین خوشتر شود فردا که خسرو از شکـار اید |
بدین شـایستگی جشنـی
بدین بایستگی روزی |
|
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نـوروزی |
منوچهری
مسمطی در نوروز ساخته که بند اول آن این است:
آمـد نوروز هـــم از بامـــداد |
|
آمدنــش
فرخ و فرخنـده باد |
باز جهان خرم و خوب ایستاد |
|
مرز زمستـان و بهاران
بــزاد |
ز ابر سیه روی سمن بوی داد |
|
گیتـی گـردید چـو
دارالقـرار |
هم او در مسمط دیگر گفته:
نوروز بزرگــم بزن ای مطــرب
نــوروز |
|
زیرا کــــه بـود نوبت نوروز به نـوروز |
برزن غزلی نغــز و دلانگـیز و
دلفــروز |
|
ور نیست تــرا بشنـو از مـرغ نوآمــوز |
کاین فاخته زان کوز و دگر فاخته
زانکوز |
|
بر قافیۀ خوب همی خــــواند اشــعـار |
بوالفرج رونی گوید:
جشن فرخندۀ فروردیــن است |
|
روز بازار گــل و نسریــن است |
آب چون آتش عود
افروزست |
|
باد چون خاک عبیر آگیـن است |
باغ پیراستــــه گلــزار بهشـت |
|
گلبن
آراسـته حورالــعین است |
مسعود سعد سلمان از عید مزبور چنین یاد
کند:
رسید عید و من از روی حور دلبر دور |
|
چگونــه باشـــم بی روی آن
بهــشتی |
رسید عید همـایون شها به خدمـت تو |
|
نهاده پیش تو هدیه نشاط لهو و
ســر |
برسم عیـــد شهــا بادۀ مـروق نـوش |
|
به لحن بربط و چنگ و چغانه و
طنبور |
جمالالدین عبدالرزاق گفته:
اینــک اینــک نوبهـــار آورد بیـرون
لشکـــری |
|
هریکی چون نوعروسی در دگرگون زیوری |
گر تماشـــا میکنی برخیز کانـــدر
بـــاغ هست |
|
با چون مشاطــهای و بـــاغ چون لعبت گری |
عرض لشکر میدهد نوروز و
ابرش عارض است |
|
وز گل و نرگس مراد را چون ستاره لشکری |
حافظ در غزلی
گفته:
ز کوی یــــــــــار میآیـــد نسیــم باد
نــــوروزی |
|
از این باد ار مدد خـــواهی چراغ دل
برافروزی |
چو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کن |
|
که قارون را غلطــها
داد ســـودای زرانــدوزی |
ز جام گــل دگــــر بلبل چنـــان مست می لعلست |
|
که زد بر چـرخ
فیروزه صفیر تخــــت فیروزی |
به صحـــــرا رو کــه از دامـــن غبـار غم
بیفشـــانی |
|
به گلــزار
آی کز بلبل غزل گفتـــن بیامــوزی |
هاتف در قصیدهای گوید:
نسیم صبح
عنبــر بیز شد بر تودۀ غبــرا |
|
زمین سبز نسرین خیز شد چون گنبد خضرا |
ز فیض ابر
آزادی زمین مرده شـده زنده |
|
ز لطف بـــاد نوروزی جهان پیر شــد برنـــا |
بگرد سـرو
گــرم پرفشانی قمــری نالان |
|
به پای گل به کار جان سپاری بلبــل شیدا... |
همایون
روز نوروز است امروز و بیفروزی |
|
بر اورنــگ خلافت کرده شاه لافتـــی
ماوی |
قاآنی در قصیدهای به وصف نخستین روز بهار گوید:
رساند بـــاد
صبـا مـــژدۀ بهــــار امــــروز |
|
ز توبه توبه نمــــودم هزار بــار امروز |
هوا بســــاط زمـــرد
فکنـــد در صحــــرا |
|
بیا که وقت نشاطست و روز کار امروز |
سحـــــاب بر سـر اطفـــال بوستان
بـــارد |
|
به جای قطره همی در شاهوار امــروز |
رسد به گوش دل این مژدهام ز هاتف
غیب |
|
که گشت شیر خداوند شهــریار امروز |
گردآورنده: صفورا الیاسی، کارشناس واحد
آموزش شرکت پردازش موازی سامان
منابع:
-
ستاره
شمال، یاد واره دکتر محمد معین، به کوشش: دکتر کیانوش
کیانی- محمد حسن اصغر نیا،
تهران،1386
-
مجله ی هنر و مردم، دوره 8، ش 90 (فروردین 49): 31-36.
علیقلی محمودی بختیاری
3.
www.zoroastriannews.com/2007/03/13/نوروز،-كهنترين-جشن-ايران/
- 82k
4.
forum.majidonline.com/showthread.php?t=29052
5.
www.aftab-magazine.com/1/page3:1
6.
www.tebyan.net/Index.aspx?pid=1855
7.
www.ariarman.com/Norooz_iran.htm
8.
www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=35725
|